جدول جو
جدول جو

معنی نان بده - جستجوی لغت در جدول جو

نان بده
(دِ)
سخی. سخاوتمند. دست و دلباز. که به دیگران نان میدهد. که به اطرافیان و زیردستان نان میرساند. نان رسان. نان ده. سخی خاصه نسبت به نوکران و پیشکاران
لغت نامه دهخدا
نان بده
آنکه رزق دیگران راتامین کند، سخی سخاوتمند: اوکه مردنان بده نیکوکار و با همه احوال خوش نیت و نیکخواهی بود
فرهنگ لغت هوشیار
نان بده
((ب د))
روزی رسان، سخاوتمند
تصویری از نان بده
تصویر نان بده
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نان ده
تصویر نان ده
نان دهنده، آنکه وسایل امرار معاش کسی را تامین کند، کنایه از کریم، بخشنده
فرهنگ فارسی عمید
(نِ بَ رَ / رِ)
کنایه از برج حمل است. (برهان قاطع) (آنندراج) :
شرف شمس ز خان بره نیست
شرف شمس بواو قسمست.
خاقانی (از فرهنگ ضیاء)
لغت نامه دهخدا
(خُ بُ رَ / رِ)
مقص ّ. (زمخشری). ناخن بر. ناخن چین. ناخن پیرای. ناخن گیر
لغت نامه دهخدا
(دَعْ طَ لَ)
آنکه ناک فروشد. آنکه مشک مغشوش دهد:
مشک و پشکت یکی است تا تو همی
ناک ده را ندانی از عطار.
سنائی.
کز برای نام داند مرد دنیا علم دین
وز برای دام دارد ناک ده مشک تتار.
سنائی.
به شام ناک ده و آفتاب راه نشین
به صبح آینه کردار و ماه مارافسا.
مجیر بیلقانی.
ناک دهان صبا و شمال به بوی فوحات هوایش نافۀ ازاهیر شکافته. (مرزبان نامه). رجوع به ناک شود
لغت نامه دهخدا
(دِ سِ)
سخی. بخشنده. باذل. پهلودار. (حاشیۀ تاریخ سیستان). نان رسان. نان دهنده. که معاش دیگران تعهد و تأمین کند. که رزق و معیشت اطرافیان و زیردستان رساند: چنو بخشنده و نان ده اگرگوئی که هرگز به سیستان برنیامد. (تاریخ سیستان).
نان دهانم بدین کله داری
نانخورانم بدان گنهکاری.
نظامی (هفت پیکر)
لغت نامه دهخدا
ظاهرنشده. ظاهرنکرده. (ناظم الاطباء). نهانی. پنهانی. مستتر. که بارز و آشکار نیست:
خیز تا بر تو راز بگشایم
صورت نانموده بنمایم.
نظامی.
هم قصۀ نانموده دانی
هم نامۀ ناگشوده خوانی.
نظامی.
، ناکرده. رجوع به نموده شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نغنوده. نیارامیده. مقابل نویده. رجوع به نویده شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نگذاشته. نهاده ناشده، نشانده نشده و برقرارنگشته. (ناظم الاطباء) ، نامقدر. که معین و مقدر نشده است. که سرنوشت و روزی نیست: به نانهاده دست نرسد و نهاده هر جا که هست برسد. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
بذل و بخشش. بخشنده و دست و دلباز بودن. به اطرافیان و زیردستان مدد رساندن و با بذل و بخشش معاش ایشان را تأمین کردن. نان رسانی:
کرامت جوانمردی و نان دهی است
مقالات بیهوده فرماندهی است.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(نِ)
توشه. (آنندراج). زاد سفر:
دهد به خصم تو تا نان راه ملک عدم
به کاسۀ سم خود می کند ز نعل خمیر.
سلیم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
نان طلب. نانجوی. نانخواه
لغت نامه دهخدا
موسوم. نامیده شده. رجوع به نام زدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناک ده
تصویر ناک ده
کسی که ناک (مشک وعنبرمغشوش) فروشد: (ناک دهان صباوشمال ببوی فوحات هوایش نافه از اهیر شکافته {مقابل عطار. ناکردنی
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که میکوشد تادرآمد مردم را از بین ببرد وراه عایدی ونفع آنان را سد کند
فرهنگ لغت هوشیار
مشهورمعروف، مذکورذکرشده. توضیح درافغانستان} نامبرده {بمعنی فوق مستعمل است وفرهنگستان ایران هم بهمین معنی آنراانتخاب کرده است، مسمی موسوم نام دار: (متکلمان گفتند نام دیگرست و نامبرده دیگر... {یا نامبردگان، جمع نامبرده. کسانی که سابقانامشان برده شده. یانامبرده ها، جمع نامبرده. نامبردگان
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه درطلب نانست نان جوی نان خواه: کندتازه نانباره هرکسی درآن باره سازدنوازش بسی. (نظامی. گنجینه گنجوی. ص 153)
فرهنگ لغت هوشیار
عمل بریدن نان وقطعه قطعه کردن آن. یاکارد نان بری. کاردی که بوسیله آن نان رابقطعات تقسیم کنند، قطع جیره ومواجب کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نان دهی
تصویر نان دهی
دادن نان، بخشندگی سخاوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نان عدس
تصویر نان عدس
نان دانژه نان دانجه
فرهنگ لغت هوشیار
مقراضی که بوسیله آن ناخن برند: بتاب یکسرناخن قواره مه را دوشاخ چون سر ناخن برا نمود بتاب. (خاقانی)، مقراض قیچی. توضیح هم} ناخن برا (ی) {صحیح است و هم} ناخن پیرا (ی) {و هیچیک محرف دیگری نیست
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه نان دهد، بخشنده سخی نان رسان: چنوبخشنده ونان ده اگرگویی که هرگزبسیستان برنیامد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نابده
تصویر نابده
نابوده: خاقانی رازبان حالت ازنابده ترجمان ببینم. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نام برده
تصویر نام برده
((بُ دِ))
ذکر شده، مذکور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نان بر
تصویر نان بر
((بُ))
کسی که باعث قطع شدن درآمد دیگران می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مان بدی
تصویر مان بدی
اکونومی
فرهنگ واژه فارسی سره
پنهان کن، مخفی کردن
فرهنگ گویش مازندرانی